-
باران...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:42
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو میچکد اگر باران بند بیاید از آن خانه میروم....
-
سکوت
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:37
سکوتـــ کن بگذار بغضهایتـ سر بسته بماند گاهی سبکـ نشوی، سنگین تری...
-
تنهایی....
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:29
تنهایــــــــــــــــــــی یعنی: کنارم خالی از تو و پر از دیگران و ذهنم پر از تو و خالی از دیگران...
-
خدایا......
شنبه 24 تیرماه سال 1391 11:25
دلم با هر تپش با هر شکستن تا نمی فهمه که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه چه راه هایی که رفتم تا که بفهمم جز تو راهی نیست خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست
-
عشق آسمانی..
شنبه 24 تیرماه سال 1391 10:57
در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب...
-
رفیقتم...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 20:02
بعضی وقتا شنیدن یه ” بگو ببینم چه مرگته ” از یه رفیق خیلی بیشتر از حرفای کلیشه ای “عزیزم چی شده” میچسبه
-
دستان من خالیستـ
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:46
دستــــــِــــ مـــَــن خـالیـستــــــ ــــــ اما دلمـــــ ـــــــ تــا دلتـــــ ـــــــ بخــواهـــــــد از تـــــــ ـــــو . . . پـــُـــر استــــــــــ . . .
-
دلتنگم...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:44
دلم برای تو که نه!... ولی برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده برای تو که نه! ولی برای "مواظب خودت باش" شنیدن تنگ شده برای تو که نه! ولی برای دلی که نگرانم میشد تنگ شده... راستش!برای اینها که نه... برای خودت...دلم خیلی تنگ شده
-
کجایی؟؟؟...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:41
چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد جز تو که تو هم نیستی
-
برای تو...
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 10:03
تنها برای تو می نویسم برای تو که برق چشمانم را زنده می کنی برای دستان تو که گرمای عشق را خجالت زده می کند برای لبانت که جز ترنم محبت را نمی بوسند برای تپش های قلبت که نبضم را به زدن وا می دارد با توست که روز و شبم معنا دارد تنها برای تو می نویسم برای تو که...!!!!
-
نگار من... عروس من...
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 19:58
فلک کور است ، دلم شوریده در شور است صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟ قدم لرزان به سوی کوچه می آیم دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم خدایا ترس من از چیست؟ عروس جشن امشب کیست؟ صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش… صدای شیخ می آید...
-
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 18:19
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم، قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است! یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و...