دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روزبرای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
سلام قشنگ بود!بهم سر بزن!
تو قسمت تنظیمات عمومی وبلاگ تعداد پست هاتو هرچندتا که میخوای باشه روصفحه رو مثلا سی تا رو می نویسی هم تو تعداد پست درصفحه هم تعداد عناوین رو همون سی تا میزنی.ولی یه بدبخت مثل من که با موبایل میاد بازشدن پیج صبر ایوب میخواد!
چرا انقدر غمگین؟یه تکونی بده به خودت..نتونستم زیاد بخونم از نوشتهات...
عالییییی